مثنوی معنوی/قصهی دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش
ظاهر
آن دقوقی داشت خوش دیباجهای | عاشق و صاحب کرامت خواجهای | |||||
در زمین میشد چو مه بر آسمان | شبروان راگشته زو روشن روان | |||||
در مقامی مسکنی کم ساختی | کم دو روز اندر دهی انداختی | |||||
گفت در یک خانه گر باشم دو روز | عشق آن مسکن کند در من فروز | |||||
غرة المسکن احاذره انا | انقلی یا نفس سیری للغنا | |||||
لا اعود خلق قلبی بالمکان | کی یکون خالصا فی الامتحان | |||||
روز اندر سیر بد شب در نماز | چشم اندر شاه باز او همچو باز | |||||
منقطع از خلق نه از بد خوی | منفرد از مرد و زن نه از دوی | |||||
مشفقی خلق و نافع همچو آب | خوش شفعیی و دعااش مستجاب | |||||
نیک و بد را مهربان و مستقر | بهتر از مادر شهیتر از پدر | |||||
گفت پیغامبر شما را ای مهان | چون پدر هستم شفیق و مهربان | |||||
زان سبب که جمله اجزای منید | جزو را از کل چرا بر میکنید | |||||
جزو از کل قطع شد بی کار شد | عضو از تن قطع شد مردار شد | |||||
تا نپیوندد بکل بار دگر | مرده باشد نبودش از جان خبر | |||||
ور بجنبد نیست آن را خود سند | عضو نو ببریده هم جنبش کند | |||||
جزو ازین کل گر برد یکسو رود | این نه آن کلست کو ناقص شود | |||||
قطع و وصل او نیاید در مقال | چیز ناقص گفته شد بهر مثال |