مثنوی معنوی/فرمودن شاه ایاز را کی اختیار کن
ظاهر
کن میان مجرمان حکم ای ایاز | ای ایاز پاک با صد احتراز | |||||
گر دو صد بارت بجوشم در عمل | در کف جوشت نیابم یک دغل | |||||
ز امتحان شرمنده خلقی بیشمار | امتحانها از تو جمله شرمسار | |||||
بحر بیقعرست تنها علم نیست | کوه و صد کوهست این خود حلم نیست | |||||
گفت من دانم عطای تست این | ورنه من آن چارقم و آن پوستین | |||||
بهر آن پیغامبر این را شرح ساخت | هر که خود بشناخت یزدان را شناخت | |||||
چارقت نطفهست و خونت پوستین | باقی ای خواجه عطای اوست این | |||||
بهر آن دادست تا جویی دگر | تو مگو که نیستش جز این قدر | |||||
زان نماید چند سیب آن باغبان | تا بدانی نخل و دخل بوستان | |||||
کف گندم زان دهد خریار را | تا بداند گندم انبار را | |||||
نکتهای زان شرح گوید اوستاد | تا شناسی علم او را مستزاد | |||||
ور بگویی خود همینش بود و بس | دورت اندازد چنانک از ریش خس | |||||
ای ایاز اکنون بیا و داده ده | داد نادر در جهان بنیاد نه | |||||
مجرمانت مستحق کشتناند | وز طمع بر عفو و حلمت میتنند | |||||
تا که رحمت غالب آید یا غضب | آب کوثر غالب آید یا لهب | |||||
از پی مردمربایی هر دو هست | شاخ حلم و خشم از عهد الست | |||||
بهر این لفظ الست مستبین | نفی و اثباتست در لفظی قرین | |||||
زانک استفهام اثباتیست این | لیک در وی لفظ لیس شد قرین | |||||
ترک کن تا ماند این تقریر خام | کاسهی خاصان منه بر خوان عام | |||||
قهر و لطفی چون صبا و چون وبا | آن یکی آهنربا وین کهربا | |||||
میکشد حق راستان را تا رشد | قسم باطل باطلان را میکشد | |||||
معده حلوایی بود حلوا کشد | معده صفرایی بود سرکا کشد | |||||
فرش سوزان سردی از جالس برد | فرش افسرده حرارت را خورد | |||||
دوست بینی از تو رحمت میجهد | خصم بینی از تو سطوت میجهد | |||||
ای ایاز این کار را زوتر گزار | زانک نوعی انتقامست انتظار |