مثنوی معنوی/فرستادن فرعون به مداین در طلب ساحران
ظاهر
| چونک موسی بازگشت و او بماند | اهل رای و مشورت را پیش خواند | |||||
| آنچنان دیدند کز اطراف مصر | جمع آردشان شه و صراف مصر | |||||
| او بسی مردم فرستاد آن زمان | هر نواحی بهر جمع جادوان | |||||
| هر طرف که ساحری بد نامدار | کرد پران سوی او ده پیک کار | |||||
| دو جوان بودند ساحر مشتهر | سحر ایشان در دل مه مستمر | |||||
| شیر دوشیده ز مه فاش آشکار | در سفرها رفته بر خمی سوار | |||||
| شکل کرباسی نموده ماهتاب | آن بپیموده فروشیده شتاب | |||||
| سیم برده مشتری آگه شده | دست از حسرت به رخها بر زده | |||||
| صد هزاران همچنین در جادوی | بوده منشی و نبوده چون روی | |||||
| چون بدیشان آمد آن پیغام شاه | کز شما شاهست اکنون چارهخواه | |||||
| از پی آنک دو درویش آمدند | بر شه و بر قصر او موکب زدند | |||||
| نیست با ایشان بغیر یک عصا | که همیگردد به امرش اژدها | |||||
| شاه و لشکر جمله بیچاره شدند | زین دو کس جمله به افغان آمدند | |||||
| چارهای میباید اندر ساحری | تا بود که زین دو ساحر جان بری | |||||
| آن دو ساحر را چو این پیغام داد | ترس و مهری در دل هر دو فتاد | |||||
| عرق جنسیت چو جنبیدن گرفت | سر به زانو بر نهادند از شگفت | |||||
| چون دبیرستان صوفی زانوست | حل مشکل را دو زانو جادوست | |||||