مثنوی معنوی/غالب شدن مکر روبه بر استعصام خر
ظاهر
خر بسی کوشید و او را دفع گفت | لیک جوع الکلب با خر بود جفت | |||||
غالب آمد حرص و صبرش بد ضعیف | بس گلوها که برد عشق رغیف | |||||
زان رسولی کش حقایق داد دست | کاد فقر ان یکن کفر آمدست | |||||
گشته بود آن خر مجاعت را اسیر | گفت اگر مکرست یک ره مرده گیر | |||||
زین عذاب جوع باری وا رهم | گر حیات اینست من مرده بهم | |||||
گر خر اول توبه و سوگند خورد | عاقبت هم از خری خبطی بکرد | |||||
حرص کور و احمق و نادان کند | مرگ را بر احمقان آسان کند | |||||
نیست آسان مرگ بر جان خران | که ندارند آب جان جاودان | |||||
چون ندارد جان جاوید او شقیست | جرات او بر اجل از احمقیست | |||||
جهد کن تا جان مخلد گردد | تا به روز مرگ برگی باشدت | |||||
اعتمادش نیز بر رازق نبود | که بر افشاند برو از غیب جود | |||||
تاکنونش فضل بیروزی نداشت | گرچه گهگه بر تنش جوعی گماشت | |||||
گر نباشد جوع صد رنج دگر | از پی هیضه بر آرد از تو سر | |||||
رنج جوع اولی بود خود زان علل | هم به لطف و هم به خفت هم عمل | |||||
رنج جوع از رنجها پاکیزهتر | خاصه در جوعست صد نفع و هنر |