مثنوی معنوی/عزم کردن آن وکیل ازعشق کی رجوع کند به بخارا لاابالیوار
ظاهر
| شمع مریم را بهل افروخته | که بخارا میرود آن سوخته | |||||
| سخت بیصبر و در آتشدان تیز | رو سوی صدر جهان میکن گریز | |||||
| این بخارا منبع دانش بود | پس بخاراییست هر کنش بود | |||||
| پیش شیخی در بخارا اندری | تا به خواری در بخارا ننگری | |||||
| جز به خواری در بخارای دلش | راه ندهد جزر و مد مشکلش | |||||
| ای خنک آن را که ذلت نفسه | وای آنکس را که یردی رفسه | |||||
| فرقت صدر جهان در جان او | پاره پاره کرده بود ارکان او | |||||
| گفت بر خیزم همآنجا واروم | کافر ار گشتم دگر ره بگروم | |||||
| واروم آنجا بیفتم پیش او | پیش آن صدر نکواندیش او | |||||
| گویم افکندم به پیشت جان خویش | زنده کن یا سر ببر ما را چو میش | |||||
| کشته و مرده به پیشت ای قمر | به که شاه زندگان جای دگر | |||||
| آزمودم من هزاران بار بیش | بی تو شیرین مینبینم عیش خویش | |||||
| غن لی یا منیتی لحن النشور | ابرکی یا ناقتی تم السرور | |||||
| ابلعی یا ارض دمعی قد کفی | اشربی یا نفس وردا قد صفا | |||||
| عدت یا عیدی الینا مرحبا | نعم ما روحت یا ریح الصبا | |||||
| گفت ای یاران روان گشتم وداع | سوی آن صدری که امیرست و مطاع | |||||
| دمبدم در سوز بریان میشوم | هرچه بادا باد آنجا میروم | |||||
| گرچه دل چون سنگ خارا میکند | جان من عزم بخارا میکند | |||||
| مسکن یارست و شهر شاه من | پیش عاشق این بود حب الوطن | |||||