پرش به محتوا

مثنوی معنوی/عروس آوردن پادشاه فرزند خود را از خوف انقطاع نسل

از ویکی‌نبشته
دفتر چهارم مثنوی از مولوی
(عروس آوردن پادشاه فرزند خود را از خوف انقطاع نسل)
  پس عروسی خواست باید بهر او تا نماید زین تزوج نسل رو  
  گر رود سوی فنا این باز باز فرخ او گردد ز بعد باز باز  
  صورت او باز گر زینجا رود معنی او در ولد باقی بود  
  بهر این فرمود آن شاه نبیه مصطفی که الولد سر ابیه  
  بهر این معنی همه خلق از شغف می‌بیاموزند طفلان را حرف  
  تا بماند آن معانی در جهان چون شود آن قالب ایشان نهان  
  حق به حکمت حرصشان دادست جد بهر رشد هر صغیر مستعد  
  من هم از بهر دوام نسل خویش جفت خواهم پور خود را خوب کیش  
  دختری خواهم ز نسل صالحی نی ز نسل پادشاهی کالحی  
  شاه خود این صالحست آزاد اوست نی اسیر حرص فرجست و گلوست  
  مر اسیران را لقب کردند شاه عکس چون کافور نام آن سیاه  
  شد مفازه بادیه‌ی خون‌خوار نام نیکبخت آن پیس را کردند عام  
  بر اسیر شهوت و حرص و امل بر نوشته میر یا صدر اجل  
  آن اسیران اجل را عام داد نام امیران اجل اندر بلاد  
  صدر خوانندش که در صف نعال جان او پستست یعنی جاه و مال  
  شاه چون با زاهدی خویشی گزید این خبر در گوش خاتونان رسید