مثنوی معنوی/عتاب کردن حق تعالی موسی را از بهر آن شبان
ظاهر
وحی آمد سوی موسی از خدا | بندهی ما را ز ما کردی جدا | |||||
تو برای وصل کردن آمدی | یا برای فصل کردن آمدی | |||||
تا توانی پا منه اندر فراق | ابغض الاشیاء عندی الطلاق | |||||
هر کسی را سیرتی بنهادهام | هر کسی را اصطلاحی دادهام | |||||
در حق او مدح و در حق تو ذم | در حق او شهد و در حق تو سم | |||||
ما بری از پاک و ناپاکی همه | از گرانجانی و چالاکی همه | |||||
من نکردم امر تا سودی کنم | بلک تا بر بندگان جودی کنم | |||||
هندوان را اصطلاح هند مدح | سندیان را اصطلاح سند مدح | |||||
من نگردم پاک از تسبیحشان | پاک هم ایشان شوند و درفشان | |||||
ما زبان را ننگریم و قال را | ما روان را بنگریم و حال را | |||||
ناظر قلبیم اگر خاشع بود | گرچه گفت لفظ ناخاضع رود | |||||
زانک دل جوهر بود گفتن عرض | پس طفیل آمد عرض جوهر غرض | |||||
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز | سوز خواهم سوز با آن سوز ساز | |||||
آتشی از عشق در جان بر فروز | سر بسر فکر و عبارت را بسوز | |||||
موسیا آدابدانان دیگرند | سوخته جان و روانان دیگرند | |||||
عاشقان را هر نفس سوزیدنیست | بر ده ویران خراج و عشر نیست | |||||
گر خطا گوید ورا خاطی مگو | گر بود پر خون شهید او را مشو | |||||
خون شهیدان را ز آب اولیترست | این خطا را صد صواب اولیترست | |||||
در درون کعبه رسم قبله نیست | چه غم از غواص را پاچیله نیست | |||||
تو ز سرمستان قلاوزی مجو | جامهچاکان را چه فرمایی رفو | |||||
ملت عشق از همه دینها جداست | عاشقان را ملت و مذهب خداست | |||||
لعل را گر مهر نبود باک نیست | عشق در دریای غم غمناک نیست |