مثنوی معنوی/صید کردن شیر آن خر را و تشنه شدن شیر
ظاهر
برد خر را روبهک تا پیش شیر | پارهپاره کردش آن شیر دلیر | |||||
تشنه شد از کوشش آن سلطان دد | رفت سوی چشمه تا آبی خورد | |||||
روبهک خورد آن جگربند و دلش | آن زمان چون فرصتی شد حاصلش | |||||
شیر چون وا گشت از چشمه به خور | جست در خر دل نه دل بد نه جگر | |||||
گفت روبه را جگر کو دل چه شد | که نباشد جانور را زین دو بد | |||||
گفت گر بودی ورا دل یا جگر | کی بدینجا آمدی بار دگر | |||||
آن قیامت دیده بود و رستخیز | وآن ز کوه افتادن و هول و گریز | |||||
گر جگر بودی ورا یا دل بدی | بار دیگر کی بر تو آمدی | |||||
چون نباشد نور دل دل نیست آن | چون نباشد روح جز گل نیست آن | |||||
آن زجاجی کو ندارد نور جان | بول و قارورهست قندیلش مخوان | |||||
نور مصباحست داد ذوالجلال | صنعت خلقست آن شیشه و سفال | |||||
لاجرم در ظرف باشد اعتداد | در لهبها نبود الا اتحاد | |||||
نور شش قندیل چون آمیختند | نیست اندر نورشان اعداد و چند | |||||
آن جهود از ظرفها مشرک شدهست | نور دید آن ممن و مدرک شدهست | |||||
چون نظر بر ظرف افتد روح را | پس دو بیند شیث را و نوح را | |||||
جو که آبش هست جو خود آن بود | آدمی آنست کو را جان بود | |||||
این نه مردانند اینها صورتند | مردهی نانند و کشتهی شهوتند |