پرش به محتوا

مثنوی معنوی/صفت خرمی شهر اهل سبا و ناشکری ایشان

از ویکی‌نبشته
دفتر سوم مثنوی از مولوی
(صفت خرمی شهر اهل سبا و ناشکری ایشان)
  اصلشان بد بود آن اهل سبا می‌رمیدندی ز اسباب لقا  
  دادشان چندان ضیاع و باغ و راغ از چپ و از راست از بهر فراغ  
  بس که می‌افتاد از پری ثمار تنگ می‌شد معبر ره بر گذار  
  آن نثار میوه ره را می‌گرفت از پری میوه ره‌رو در شگفت  
  سله بر سر در درختستانشان پر شدی ناخواست از میوه‌فشان  
  باد آن میوه فشاندی نه کسی پر شدی زان میوه دامنها بسی  
  خوشه‌های زفت تا زیر آمده بر سر و روی رونده می‌زده  
  مرد گلخن‌تاب از پری زر بسته بودی در میان زرین کمر  
  سگ کلیچه کوفتی در زیر پا تخمه بودی گرگ صحرا از نوا  
  گشته آمن شهر و ده از دزد و گرگ بز نترسیدی هم از گرگ سترگ  
  گر بگویم شرح نعمتهای قوم که زیادت می‌شد آن یوما بیوم  
  مانع آید از سخنهای مهم انبیا بردند امر فاستقم