مثنوی معنوی/شدن آن هفت شمع بر مثال یک شمع
ظاهر
باز میدیدم که میشد هفت یک | میشکافد نور او جیب فلک | |||||
باز آن یک بار دیگر هفت شد | مستی و حیرانی من زفت شد | |||||
اتصالاتی میان شمعها | که نیاید بر زبان و گفت ما | |||||
آنک یک دیدن کند ادارک آن | سالها نتوان نمودن از زبان | |||||
آنک یک دم بیندش ادراک هوش | سالها نتوان شنودن آن بگوش | |||||
چونک پایانی ندارد رو الیک | زانک لا احصی ثناء ما علیک | |||||
پیشتر رفتم دوان کان شمعها | تا چه چیزست از نشان کبریا | |||||
میشدم بی خویش و مدهوش و خراب | تا بیفتادم ز تعجیل و شتاب | |||||
ساعتی بیهوش و بیعقل اندرین | اوفتادم بر سر خاک زمین | |||||
باز با هوش آمدم برخاستم | در روش گویی نه سر نه پاستم |