مثنوی معنوی/شخصی به وقت استنجا میگفت
ظاهر
آن یکی در وقت استنجا بگفت | که مرا با بوی جنت دار جفت | |||||
گفت شخصی خوب ورد آوردهای | لیک سوراخ دعا گم کردهای | |||||
این دعا چون ورد بینی بود چون | ورد بینی را تو آوردی به کون | |||||
رایحهٔ جنت ز بینی یافت حر | رایحهٔ جنت کم آید از دبر | |||||
ای تواضع برده پیش ابلهان | وی تکبر برده تو پیش شهان | |||||
آن تکبر بر خسان خوبست و چست | هین مرو معکوس عکسش بند تست | |||||
از پی سوراخ بینی رست گل | بو وظیفهٔ بینی آمد ای عتل | |||||
بوی گل بهر مشامست ای دلیر | جای آن بو نیست این سوراخ زیر | |||||
کی ازین جا بوی خلد آید ترا | بو ز موضع جو اگر باید ترا | |||||
همچنین حب الوطن باشد درست | تو وطن بشناس ای خواجه نخست | |||||
گفت آن ماهی زیرک ره کنم | دل ز رای و مشورتشان بر کنم | |||||
نیست وقت مشورت هین راه کن | چون علی تو آه اندر چاه کن | |||||
محرم آن آه کمیابست بس | شب رو و پنهانروی کن چون عسس | |||||
سوی دریا عزم کن زین آبگیر | بحر جو و ترک این گرداب گیر | |||||
سینه را پا ساخت میرفت آن حذور | از مقام با خطر تا بحر نور | |||||
همچو آهو کز پی او سگ بود | میدود تا در تنش یک رگ بود | |||||
خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست | خواب خود در چشم ترسنده کجاست | |||||
رفت آن ماهی ره دریا گرفت | راه دور و پهنهٔ پهنا گرفت | |||||
رنجها بسیار دید و عاقبت | رفت آخر سوی امن و عافیت | |||||
خویشتن افکند در دریای ژرف | که نیابد حد آن را هیچ طرف | |||||
پس چو صیادان بیاوردند دام | نیمعاقل را از آن شد تلخ کام | |||||
گفت اه من فوت کردم فرصه را | چون نگشتم همره آن رهنما | |||||
ناگهان رفت او ولیکن چونک رفت | میببایستم شدن در پی بتفت | |||||
بر گذشته حسرت آوردن خطاست | باز ناید رفته یاد آن هباست |