مثنوی معنوی/سال کردن آن صوفی قاضی را
ظاهر
گفت صوفی چون ز یک کانست زر | این چرا نفعست و آن دیگر ضرر | |||||
چونک جمله از یکی دست آمدست | این چرا هوشیار و آن مست آمدست | |||||
چون ز یک دریاست این جوها روان | این چرا نوش است و آن زهر دهان | |||||
چون همه انوار از شمس بقاست | صبح صادق صبح کاذب از چه خاست | |||||
چون ز یک سرمهست ناظر را کحل | از چه آمد راستبینی و حول | |||||
چونک دار الضرب را سلطان خداست | نقد را چون ضرب خوب و نارواست | |||||
چون خدا فرمود ره را راه من | این خفیر از چیست و آن یک راهزن | |||||
از یک اشکم چون رسد حر و سفیه | چون یقین شد الولد سر ابیه | |||||
وحدتی که دید با چندین هزار | صد هزاران جنبش از عین قرار |