مثنوی معنوی/رد کردن معشوقه عذر عاشق را
ظاهر
در جوابش بر گشاد آن یار لب | کز سوی ما روز سوی تست شب | |||||
حیلههای تیره اندر داوری | پیش بینایان چرا میآوری | |||||
هر چه در دل داری از مکر و رموز | پیش ما رسواست و پیدا همچو روز | |||||
گر بپوشیمش ز بندهپروری | تو چرا بیرویی از حد میبری | |||||
از پدر آموز که آدم در گناه | خوش فرود آمد به سوی پایگاه | |||||
چون بدید آن عالم الاسرار را | بر دو پا استاد استغفار را | |||||
بر سر خاکستر انده نشست | از بهانه شاخ تا شاخی نجست | |||||
ربنا انا ظلمنا گفت و بس | چونک جانداران بدید از پیش و پس | |||||
دید جانداران پنهان همچو جان | دورباش هر یکی تا آسمان | |||||
که هلا پیش سلیمان مور باش | تا بنشکافد ترا این دورباش | |||||
جز مقام راستی یک دم مهایست | هیچ لالا مرد را چون چشم نیست | |||||
کور اگر از پند پالوده شود | هر دمی او باز آلوده شود | |||||
آدما تو نیستی کور از نظر | لیک اذا جاء القضا عمی البصر | |||||
عمرها باید به نادر گاهگاه | تا که بینا از قضا افتد به چاه | |||||
کور را خود این قضا همراه اوست | که مرورا اوفتادن طبع و خوست | |||||
در حدث افتد نداند بوی چیست | از منست این بوی یا ز آلودگیست | |||||
ور کسی بر وی کند مشکی نثار | هم ز خود داند نه از احسان یار | |||||
پس دو چشم روشن ای صاحبنظر | مر ترا صد مادرست و صد پدر | |||||
خاصه چشم دل آن هفتاد توست | وین دو چشم حس خوشهچین اوست | |||||
ای دریغا رهزنان بنشستهاند | صد گره زیر زبانم بستهاند | |||||
پایبسته چون رود خوش راهوار | بس گران بندیست این معذور دار | |||||
این سخن اشکسته میآید دلا | کین سخن درست غیرت آسیا | |||||
در اگر چه خرد و اشکسته شود | توتیای دیدهی خسته شود | |||||
ای در از اشکست خود بر سر مزن | کز شکستن روشنی خواهی شدن | |||||
همچنین اشکسته بسته گفتنیست | حق کند آخر درستش کو غنیست | |||||
گندم ار بشکست و از هم در سکست | بر دکان آمد که نک نان درست | |||||
تو هم ای عاشق چو جرمت گشت فاش | آب و روغن ترک کن اشکسته باش | |||||
آنک فرزندان خاص آدماند | نفحهی انا ظلمنا میدمند | |||||
حاجت خود عرضه کن حجت مگو | همچو ابلیس لعین سخترو | |||||
سخترویی گر ورا شد عیبپوش | در ستیز و سخترویی رو بکوش | |||||
آن ابوجهل از پیمبر معجزی | خواست همچون کینهور ترکی غزی | |||||
لیک آن صدیق حق معجز نخواست | گفت این رو خود نگوید جز که راست | |||||
کی رسد همچون توی را کز منی | امتحان همچو من یاری کنی |