پرش به محتوا

مثنوی معنوی/دیدن درویش جماعت مشایخ را

از ویکی‌نبشته
دفتر چهارم مثنوی از مولوی
(دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست کردن روزی حلال بی‌مشغول شدن به کسب و از عبادت ماندن و ارشاد ایشان او را و میوه‌های تلخ و ترش کوهی بر وی شیرین شدن به داد آن مشایخ)
  آن یکی درویش گفت اندر سمر خضریان را من بدیدم خواب در  
  گفتم ایشان را که روزی حلال از کجا نوشم که نبود آن وبال  
  مر مرا سوی کهستان راندند میوه‌ها زان بیشه می‌افشاندند  
  که خدا شیرین بکرد آن میوه را در دهان تو به همتهای ما  
  هین بخور پاک و حلال و بی‌حساب بی صداع و نقل و بالا و نشیب  
  پس مرا زان رزق نطقی رو نمود ذوق گفت من خردها می‌ربود  
  گفتم این فتنه‌ست ای رب جهان بخششی ده از همه خلقان نهان  
  شد سخن از من دل خوش یافتم چون انار از ذوق می‌بشکافتم  
  گفتم ار چیزی نباشد در بهشت غیر این شادی که دارم در سرشت  
  هیچ نعمت آرزو ناید دگر زین نپردازم به حور و نیشکر  
  مانده بود از کسب یک دو حبه‌ام دوخته در آستین جبه‌ام