مثنوی معنوی/دو بار دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان و همسایگان زاهد
ظاهر
آن شفیعان از دم هیهای او | چند بوسیدند دست و پای او | |||||
کای امیر از تو نشاید کین کشی | گر بشد باده تو بیباده خوشی | |||||
باده سرمایه ز لطف تو برد | لطف آب از لطف تو حسرت خورد | |||||
پادشاهی کن ببخشش ای رحیم | ای کریم ابن الکریم ابن الکریم | |||||
هر شرابی بندهی این قد و خد | جمله مستان را بود بر تو حسد | |||||
هیچ محتاج می گلگون نهای | ترک کن گلگونه تو گلگونهای | |||||
ای رخ چون زهرهات شمس الضحی | ای گدای رنگ تو گلگونهها | |||||
باده کاندر خنب میجوشد نهان | ز اشتیاق روی تو جوشد چنان | |||||
ای همه دریا چه خواهی کرد نم | وی همه هستی چه میجویی عدم | |||||
ای مه تابان چه خواهی کرد گرد | ای که مه در پیش رویت رویزرد | |||||
تاج کرمناست بر فرق سرت | طوق اعطیناک آویز برت | |||||
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی | تو چرا خود منت باده کشی | |||||
جوهرست انسان و چرخ او را عرض | جمله فرع و پایهاند و او غرض | |||||
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش | چون چنینی خویش را ارزان فروش | |||||
خدمتت بر جمله هستی مفترض | جوهری چون نجده خواهد از عرض | |||||
علم جویی از کتبها ای فسوس | ذوق جویی تو ز حلوا ای فسوس | |||||
بحر علمی در نمی پنهان شده | در سه گز تن عالمی پنهان شده | |||||
می چه باشد یا سماع و یا جماع | تا بجویی زو نشاط و انتفاع | |||||
آفتاب از ذرهای شد وام خواه | زهرهای از خمرهای شد جامخواه | |||||
جان بیکیفی شده محبوس کیف | آفتابی حبس عقده اینت حیف |