مثنوی معنوی/دویدن گاو در خانهی آن دعا کننده
ظاهر
تا که روزی ناگهان در چاشتگاه | این دعا میکرد با زاری و آه | |||||
ناگهان در خانهاش گاوی دوید | شاخ زد بشکست دربند و کلید | |||||
گاو گستاخ اندر آن خانه بجست | مرد در جست و قوایمهاش بست | |||||
پس گلوی گاو ببرید آن زمان | بی توقف بی تامل بی امان | |||||
چون سرش ببرید شد سوی قصاب | تا اهابش بر کند در دم شتاب |