مثنوی معنوی/دعوی طاوسی کردن آن شغال کی در خم صباغ افتاده بود
ظاهر
| و آن شغال رنگرنگ آمد نهفت | بر بناگوش ملامتگر بکفت | |||||
| بنگر آخر در من و در رنگ من | یک صنم چون من ندارد خود شمن | |||||
| چون گلستان گشتهام صد رنگ و خوش | مر مرا سجده کن از من سر مکش | |||||
| کر و فر و آب و تاب و رنگ بین | فخر دنیا خوان مرا و رکن دین | |||||
| مظهر لطف خدایی گشتهام | لوح شرح کبریایی گشتهام | |||||
| ای شغالان هین مخوانیدم شغال | کی شغالی را بود چندین جمال | |||||
| آن شغالان آمدند آنجا بجمع | همچو پروانه به گرداگرد شمع | |||||
| پس چه خوانیمت بگو ای جوهری | گفت طاوس نر چون مشتری | |||||
| پس بگفتندش که طاوسان جان | جلوهها دارند اندر گلستان | |||||
| تو چنان جلوه کنی گفتا که نی | بادیه نارفته چون کوبم منی | |||||
| بانگ طاووسان کنی گفتا که لا | پس نهای طاووس خواجه بوالعلا | |||||
| خلعت طاووس آید ز آسمان | کی رسی از رنگ و دعویها بدان | |||||