مثنوی معنوی/دعاکردن موسی آن شخص را تا بایمان رود از دنیا
ظاهر
موسی آمد در مناجات آن سحر | کای خدا ایمان ازو مستان مبر | |||||
پادشاهی کن برو بخشا که او | سهو کرد و خیرهرویی و غلو | |||||
گفتمش این علم نه درخورد تست | دفع پندارید گفتم را و سست | |||||
دست را بر اژدها آنکس زند | که عصا را دستش اژدرها کند | |||||
سر غیب آن را سزد آموختن | که ز گفتن لب تواند دوختن | |||||
درخور دریا نشد جز مرغ آب | فهم کن والله اعلم بالصواب | |||||
او به دریا رفت و مرغآبی نبود | گشت غرقه دست گیرش ای ودود |