مثنوی معنوی/در تفسیر قول مصطفی علیهالسلام لا بد من قرین
ظاهر
پس پیمبر گفت بهر این طریق | باوفاتر از عمل نبود رفیق | |||||
گر بود نیکو ابد یارت شود | ور بود بد در لحد مارت شود | |||||
این عمل وین کسب در راه سداد | کی توان کرد ای پدر بیاوستاد | |||||
دونترین کسبی که در عالم رود | هیچ بیارشاد استادی بود | |||||
اولش علمست آنگاهی عمل | تا دهد بر بعد مهلت یا اجل | |||||
استعینوا فیالحرف یا ذا النهی | من کریم صالح من اهلها | |||||
اطلب الدر اخی وسط الصدف | واطلب الفن من ارباب الحرف | |||||
ان رایتم ناصحین انصفوا | بادروا التعلیم لا تستنکفوا | |||||
در دباغی گر خلق پوشید مرد | خواجگی خواجه را آن کم نکرد | |||||
وقت دم آهنگر ار پوشید دلق | احتشام او نشد کم پیش خلق | |||||
پس لباس کبر بیرون کن ز تن | ملبس ذل پوش در آموختن | |||||
علم آموزی طریقش قولی است | حرفت آموزی طریقش فعلی است | |||||
فقر خواهی آن به صحبت قایمست | نه زبانت کار میآید نه دست | |||||
دانش آن را ستاند جان ز جان | نه ز راه دفتر و نه از زبان | |||||
در دل سالک اگر هست آن رموز | رمزدانی نیست سالک را هنوز | |||||
تا دلش را شرح آن سازد ضیا | پس الم نشرح بفرماید خدا | |||||
که درون سینه شرحت دادهایم | شرح اندر سینهات بنهادهایم | |||||
تو هنوز از خارج آن را طالبی | محلبی از دیگران چون حالبی | |||||
چشمهی شیرست در تو بیکنار | تو چرا میشیر جویی از تغار | |||||
منفذی داری به بحر ای آبگیر | ننگ دار از آب جستن از غدیر | |||||
که الم نشرح نه شرحت هست باز | چون شدی تو شرحجو و کدیهساز | |||||
در نگر در شرح دل در اندرون | تا نیاید طعنهی لا تبصرون |