مثنوی معنوی/در تفسیر این حدیث مصطفی علیهالسلام
ظاهر
در حدیث آمد که یزدان مجید | خلق عالم را سه گونه آفرید | |||||
یک گره را جمله عقل و علم و جود | آن فرشتهست او نداند جز سجود | |||||
نیست اندر عنصرش حرص و هوا | نور مطلق زنده از عشق خدا | |||||
یک گروه دیگر از دانش تهی | همچو حیوان از علف در فربهی | |||||
او نبیند جز که اصطبل و علف | از شقاوت غافلست و از شرف | |||||
این سوم هست آدمیزاد و بشر | نیم او ز افرشته و نیمیش خر | |||||
نیم خر خود مایل سفلی بود | نیم دیگر مایل عقلی بود | |||||
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب | وین بشر با دو مخالف در عذاب | |||||
وین بشر هم ز امتحان قسمت شدند | آدمی شکلند و سه امت شدند | |||||
یک گره مستغرق مطلق شدست | همچو عیسی با ملک ملحق شدست | |||||
نقش آدم لیک معنی جبرئیل | رسته از خشم و هوا و قال و قیل | |||||
از ریاضت رسته وز زهد و جهاد | گوییا از آدمی او خود نزاد | |||||
قسم دیگر با خران ملحق شدند | خشم محض و شهوت مطلق شدند | |||||
وصف جبریلی دریشان بود رفت | تنگ بود آن خانه و آن وصف زفت | |||||
مرده گردد شخص کو بیجان شود | خر شود چون جان او بیآن شود | |||||
زانک جانی کان ندارد هست پست | این سخن حقست و صوفی گفته است | |||||
او ز حیوانها فزونتر جان کند | در جهان باریک کاریها کند | |||||
مکر و تلبیسی که او داند تنید | آن ز حیوان دیگر ناید پدید | |||||
جامههای زرکشی را بافتن | درها از قعر دریا یافتن | |||||
خردهکاریهای علم هندسه | یا نجوم و علم طب و فلسفه | |||||
که تعلق با همین دنیاستش | ره به هفتم آسمان بر نیستش | |||||
این همه علم بنای آخرست | که عماد بود گاو و اشترست | |||||
بهر استبقای حیوان چند روز | نام آن کردند این گیجان رموز | |||||
علم راه حق و علم منزلش | صاحب دل داند آن را با دلش | |||||
پس درین ترکیب حیوان لطیف | آفرید و کرد با دانش الیف | |||||
نام کالانعام کرد آن قوم را | زانک نسبت کو بیقظه نوم را | |||||
روح حیوانی ندارد غیر نوم | حسهای منعکس دارند قوم | |||||
یقظه آمد نوم حیوانی نماند | انعکاس حس خود از لوح خواند | |||||
همچو حس آنک خواب او را ربود | چون شد او بیدار عکسیت نمود | |||||
لاجرم اسفل بود از سافلین | ترک او کن لا احب الافلین |