مثنوی معنوی/در بیان آنک نور خود از اندرون شخص منور
ظاهر
لیک نور سالکی کز حد گذشت | نور او پر شد بیابانها و دشت | |||||
شاهدیاش فارغ آمد از شهود | وز تکلفها و جانبازی و جود | |||||
نور آن گوهر چو بیرون تافتست | زین تسلسها فراغت یافتست | |||||
پس مجو از وی گواه فعل و گفت | که ازو هر دو جهان چون گل شکفت | |||||
این گواهی چیست اظهار نهان | خواه قول و خواه فعل و غیر آن | |||||
که عرض اظهار سر جوهرست | وصف باقی وین عرض بر معبرست | |||||
این نشان زر نماند بر محک | زر بماند نیک نام و بی ز شک | |||||
این صلات و این جهاد و این صیام | هم نماند جان بماند نیکنام | |||||
جان چنین افعال و اقوالی نمود | بر محک امر جوهر را بسود | |||||
که اعتقادم راستست اینک گواه | لیک هست اندر گواهان اشتباه | |||||
تزکیه باید گواهان را بدان | تزکیش صدقی که موقوفی بدان | |||||
حفظ لفظ اندر گواه قولیست | حفظ عهد اندر گواه فعلیست | |||||
گر گواه قول کژ گوید ردست | ور گواه فعل کژ پوید ردست | |||||
قول و فعل بیتناقض بایدت | تا قبول اندر زمان بیش آیدت | |||||
سعیکم شتی تناقض اندرید | روز میدوزید شب بر میدرید | |||||
پس گواهی با تناقض کی شنود | یا مگر حلمی کند از لطف خود | |||||
فعل و قول اظهار سرست و ضمیر | هر دو پیدا میکند سر ستیر | |||||
چون گواهت تزکیه شد شد قبول | ورنه محبوس است اندر مول مول | |||||
تا تو بستیزی ستیزند ای حرون | فانتظرهم انهم منتظرون |