مثنوی معنوی/در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست
ظاهر
آن دعا از هفت گردون در گذشت | کار آن مسکین به آخر خوب گشت | |||||
که آن دعای شیخ نه چون هر دعاست | فانی است و گفت او گفت خداست | |||||
چون خدا از خود سال و کد کند | پس دعای خویش را چون رد کند | |||||
یک سبب انگیخت صنع ذوالجلال | که رهانیدش ز نفرین و وبال | |||||
اندر آن حمام پر میکرد طشت | گوهری از دختر شه یاوه گشت | |||||
گوهری از حلقههای گوش او | یاوه گشت و هر زنی در جست و جو | |||||
پس در حمام را بستند سخت | تا بجویند اولش در پیچ رخت | |||||
رختها جستند و آن پیدا نشد | دزد گوهر نیز هم رسوا نشد | |||||
پس به جد جستن گرفتند از گزاف | در دهان و گوش و اندر هر شکاف | |||||
در شکاف تحت و فوق و هر طرف | جست و جو کردند دری خوش صدف | |||||
بانگ آمد که همه عریان شوید | هر که هستید ار عجوز و گر نوید | |||||
یک به یک را حاجبه جستن گرفت | تا پدید آید گهردانهی شگفت | |||||
آن نصوح از ترس شد در خلوتی | روی زرد و لب کبود از خشیتی | |||||
پیش چشم خویش او میدید مرگ | رفت و میلرزید او مانند برگ | |||||
گفت یارب بارها برگشتهام | توبهها و عهدها بشکستهام | |||||
کردهام آنها که از من میسزید | تا چنین سیل سیاهی در رسید | |||||
نوبت جستن اگر در من رسد | وه که جان من چه سختیها کشد | |||||
در جگر افتادهاستم صد شرر | در مناجاتم ببین بوی جگر | |||||
این چنین اندوه کافر را مباد | دامن رحمت گرفتم داد داد | |||||
کاشکی مادر نزادی مر مرا | یا مرا شیری بخوردی در چرا | |||||
ای خدا آن کن که از تو میسزد | که ز هر سوراخ مارم میگزد | |||||
جان سنگین دارم و دل آهنین | ورنه خون گشتی درین رنج و حنین | |||||
وقت تنگ آمد مرا و یک نفس | پادشاهی کن مرا فریاد رس | |||||
گر مرا این بار ستاری کنی | توبه کردم من ز هر ناکردنی | |||||
توبهام بپذیر این بار دگر | تا ببندم بهر توبه صد کمر | |||||
من اگر این بار تقصیری کنم | پس دگر مشنو دعا و گفتنم | |||||
این همی زارید و صد قطره روان | که در افتادم به جلاد و عوان | |||||
تا نمیرد هیچ افرنگی چنین | هیچ ملحد را مبادا این حنین | |||||
نوحهها کرد او بر جان خویش | روی عزراییل دیده پیش پیش | |||||
ای خدا و ای خدا چندان بگفت | که آن در و دیوار با او گشت جفت | |||||
در میان یارب و یارب بد او | بانگ آمد از میان جست و جو |