مثنوی معنوی/در آمدن ضریر در خانهی مصطفی علیهالسلام و گریختن عایشه رضی الله عنها
ظاهر
اندر آمد پیش پیغامبر ضریر | کای نوابخش تنور هر خمیر | |||||
ای تو میر آب و من مستسقیم | مستغاث المستغاث ای ساقیم | |||||
چون در آمد آن ضریر از در شتاب | عایشه بگریخت بهر احتجاب | |||||
زانک واقف بود آن خاتون پاک | از غیوری رسول رشکناک | |||||
هر که زیباتر بود رشکش فزون | زانک رشک از ناز خیزد یا بنون | |||||
گندهپیران شوی را قما دهند | چونک از زشتی و پیری آگهند | |||||
چون جمال احمدی در هر دو کون | کی بدست ای فر یزدانیش عون | |||||
نازهای هر دو کون او را رسد | غیرت آن خورشید صدتو را رسد | |||||
که در افکندم به کیوان گوی را | در کشید ای اختران هم روی را | |||||
در شعاع بینظیرم لا شوید | ورنه پیش نور نم رسوا شوید | |||||
از کرم من هر شبی غایب شوم | کی روم الا نمایم که روم | |||||
تا شما بی من شبی خفاشوار | پر زنان پرید گرد این مطار | |||||
همچو طاووسان پری عرضه کنید | باز مست و سرکش و معجب شوید | |||||
ننگرید آن پای خود را زشتساز | همچو چارق کو بود شمع ایاز | |||||
رو نمایم صبح بهر گوشمال | تا نگردید از منی ز اهل شمال | |||||
ترک آن کن که درازست آن سخن | نهی کردست از درازی امر کن |