مثنوی معنوی/داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد
گفت یک روزی به خواجهی گیلیی | نان پرستی نر گدا زنبیلیی | |||||
چون ستد زو نان بگفت ای مستعان | خوش به خان و مان خود بازش رسان | |||||
گفت خان ار آنست که من دیدهام | حق ترا آنجا رساند ای دژم | |||||
هر محدث را خسان باذل کنند | حرفش ار عالی بود نازل کنند | |||||
زانک قدر مستمع آید نبا | بر قد خواجه برد درزی قبا |