مثنوی معنوی/حیله دفع مغبون شدن در بیع و شرا
ظاهر
آن یکی یاری پیمبر را بگفت | که منم در بیعها با غبن جفت | |||||
مکر هر کس کو فروشد یا خرد | همچو سحرست و ز راهم میبرد | |||||
گفت در بیعی که ترسی از غرار | شرط کن سه روز خود را اختیار | |||||
که تانی هست از رحمان یقین | هست تعجیلت ز شیطان لعین | |||||
پیش سگ چون لقمه نان افکنی | بو کند آنگه خورد ای معتنی | |||||
او ببینی بو کند ما با خرد | هم ببوییمش به عقل منتقد | |||||
با تانی گشت موجود از خدا | تابه شش روز این زمین و چرخها | |||||
ورنه قادر بود کو کن فیکون | صد زمین و چرخ آوردی برون | |||||
آدمی را اندک اندک آن همام | تا چهل سالش کند مرد تمام | |||||
گرچه قادر بود کاندر یک نفس | از عدم پران کند پنجاه کس | |||||
عیسی قادر بود کو از یک دعا | بی توقف بر جهاند مرده را | |||||
خالق عیسی بنتواند که او | بی توقف مردم آرد تو بتو | |||||
این تانی از پی تعلیم تست | که طلب آهسته باید بی سکست | |||||
جو یکی کوچک که دایم میرود | نه نجس گردد نه گنده میشود | |||||
زین تانی زاید اقبال و سرور | این تانی بیضه دولت چون طیور | |||||
مرغ کی ماند به بیضهای عنید | گرچه از بیضه همی آید پدید | |||||
باش تا اجزای تو چون بیضهها | مرغها زایند اندر انتها | |||||
بیضهی مار ارچه ماند در شبه | بیضه گنجشک را دورست ره | |||||
دانهی آبی به دانه سیب نیز | گرچه ماند فرقها دان ای عزیز | |||||
برگها همرنگ باشد در نظر | میوهها هر یک بود نوعی دگر | |||||
برگهای جسمها مانندهاند | لیک هر جانی بریعی زندهاند | |||||
خلق در بازار یکسان میروند | آن یکی در ذوق و دیگر دردمند | |||||
همچنان در مرگ یکسان میرویم | نیم در خسران و نیمی خسرویم |