مثنوی معنوی/حکایت آن واعظ کی هر آغاز تذکیر دعای ظالمان و سختدلان و بیاعتقادان کردی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی | قاطعان راه را داعی شدی | |||||
دست برمیداشت یا رب رحم ران | بر بدان و مفسدان و طاغیان | |||||
بر همه تسخرکنان اهل خیر | برهمه کافردلان و اهل دیر | |||||
مینکردی او دعا بر اصفیا | مینکردی جز خبیثان را دعا | |||||
مر ورا گفتند کین معهود نیست | دعوت اهل ضلالت جود نیست | |||||
گفت نیکویی ازینها دیدهام | من دعاشان زین سبب بگزیدهام | |||||
خبث و ظلم و جور چندان ساختند | که مرا از شر به خیر انداختند | |||||
هر گهی که رو به دنیا کردمی | من ازیشان زخم و ضربت خوردمی | |||||
کردمی از زخم آن جانب پناه | باز آوردندمی گرگان به راه | |||||
چون سببساز صلاح من شدند | پس دعاشان بر منست ای هوشمند | |||||
بنده مینالد به حق از درد و نیش | صد شکایت میکند از رنج خویش | |||||
حق همی گوید که آخر رنج و درد | مر ترا لابه کنان و راست کرد | |||||
این گله زان نعمتی کن کت زند | از در ما دور و مطرودت کند | |||||
در حقیقت هر عدو داروی تست | کیمیا و نافع و دلجوی تست | |||||
که ازو اندر گریزی در خلا | استعانت جویی از لطف خدا | |||||
در حقیقت دوستانت دشمناند | که ز حضرت دور و مشغولت کنند | |||||
هست حیوانی که نامش اشغرست | او به زخم چوب زفت و لمترست | |||||
تا که چوبش میزنی به میشود | او ز زخم چوب فربه میشود | |||||
نفس ممن اشغری آمد یقین | کو به زخم رنج زفتست و سمین | |||||
زین سبب بر انبیا رنج و شکست | از همه خلق جهان افزونترست | |||||
تا ز جانها جانشان شد زفتتر | که ندیدند آن بلا قوم دگر | |||||
پوست از دارو بلاکش میشود | چون ادیم طایفی خوش میشود | |||||
ورنه تلخ و تیز مالیدی درو | گنده گشتی ناخوش و ناپاک بو | |||||
آدمی را پوست نامدبوغ دان | از رطوبتها شده زشت و گران | |||||
تلخ و تیز و مالش بسیار ده | تا شود پاک و لطیف و با فره | |||||
ور نمیتوانی رضا ده ای عیار | گر خدا رنجت دهد بیاختیار | |||||
که بلای دوست تطهیر شماست | علم او بالای تدبیر شماست | |||||
چون صفا بیند بلا شیرین شود | خوش شود دارو چو صحتبین شود | |||||
برد بیند خویش را در عین مات | پس بگوید اقتلونی یا ثقات | |||||
این عوان در حق غیری سود شد | لیک اندر حق خود مردود شد | |||||
رحم ایمانی ازو ببریده شد | کین شیطانی برو پیچیده شد | |||||
کارگاه خشم گشت و کینوری | کینه دان اصل ضلال و کافری |