مثنوی معنوی/حکایت آن شخص کی از ترس خویشتن را
ظاهر
آن یکی در خانهای در میگریخت | زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت | |||||
صاحب خانه بگفتش خیر هست | که همی لرزد ترا چون پیر دست | |||||
واقعه چونست چون بگریختی | رنگ رخساره چنین چون ریختی | |||||
گفت بهر سخرهی شاه حرون | خر همیگیرند امروز از برون | |||||
گفت میگیرند کو خر جان عم | چون نهای خر رو ترا زین چیست غم | |||||
گفت بس جدند و گرم اندر گرفت | گر خرم گیرند هم نبود شگفت | |||||
بهر خرگیری بر آوردند دست | جدجد تمییز هم برخاستست | |||||
چونک بیتمییزیانمان سرورند | صاحب خر را به جای خر برند | |||||
نیست شاه شهر ما بیهوده گیر | هست تمییزش سمیعست و بصیر | |||||
آدمی باش و ز خرگیران مترس | خر نهای ای عیسی دوران مترس | |||||
چرخ چارم هم ز نور تو پرست | حاش لله که مقامت آخرست | |||||
تو ز چرخ و اختران هم برتری | گرچه بهر مصلحت در آخری | |||||
میر آخر دیگر و خر دیگرست | نه هر آنک اندر آخر شد خرست | |||||
چه در افتادیم در دنبال خر | از گلستان گوی و از گلهای تر | |||||
از انار و از ترنج و شاخ سیب | وز شراب و شاهدان بیحساب | |||||
یا از آن دریا که موجش گوهرست | گوهرش گوینده و بیناورست | |||||
یا از آن مرغان که گلچین میکنند | بیضهها زرین و سیمین میکنند | |||||
یا از آن بازان که کبکان پرورند | هم نگون اشکم هم استان میپرند | |||||
نردبانهاییست پنهان در جهان | پایه پایه تا عنان آسمان | |||||
هر گره را نردبانی دیگرست | هر روش را آسمانی دیگرست | |||||
هر یکی از حال دیگر بیخبر | ملک با پهنا و بیپایان و سر | |||||
این در آن حیران که او از چیست خوش | وآن درین خیره که حیرت چیستش | |||||
صحن ارض الله واسع آمده | هر درختی از زمینی سر زده | |||||
بر درختان شکر گویان برگ و شاخ | که زهی ملک و زهی عرصهی فراخ | |||||
بلبلان گرد شکوفهی پر گره | که از آنچ میخوری ما را بده | |||||
این سخن پایان ندارد کن رجوع | سوی آن روباه و شیر و سقم و جوع |