مثنوی معنوی/جواب گفتن مصطفی علیهالسلام اعتراض کننده را
ظاهر
در حضور مصطفای قندخو | چون ز حد برد آن عرب از گفت و گو | |||||
آن شه والنجم و سلطان عبس | لب گزید آن سرد دم را گفت بس | |||||
دست میزند بهر منعش بر دهان | چند گویی پیش دانای نهان | |||||
پیش بینا بردهای سرگین خشک | که بخر این را به جای ناف مشک | |||||
بعر را ای گندهمغز گندهمخ | زیر بینی بنهی و گویی که اخ | |||||
اخ اخی برداشتی ای گیج گاج | تا که کالای بدت یابد رواج | |||||
تا فریبی آن مشام پاک را | آن چریدهی گلشن افلاک را | |||||
حلم او خود را اگر چه گول ساخت | خویشتن را اندکی باید شناخت | |||||
دیگ را گر باز ماند امشب دهن | گربه را هم شرم باید داشتن | |||||
خویشتن گر خفته کرد آن خوب فر | سخت بیدارست دستارش مبر | |||||
چند گویی ای لجوج بیصفا | این فسون دیو پیش مصطفی | |||||
صد هزاران حلم دارند این گروه | هر یکی حلمی از آنها صد چو کوه | |||||
حلمشان بیدار را ابله کند | زیرک صد چشم را گمره کند | |||||
حلمشان همچون شراب خوب نغز | نغز نغزک بر رود بالای مغز | |||||
مست را بین زان شراب پرشگفت | همچو فرزین مست کژ رفتن گرفت | |||||
مرد برنا زان شراب زودگیر | در میان راه میافتد چو پیر | |||||
خاصه این باده که از خم بلی است | نه میی که مستی او یکشبیست | |||||
آنک آن اصحاب کهف از نقل و نقل | سیصد و نه سال گم کردند عقل | |||||
زان زنان مصر جامی خوردهاند | دستها را شرحه شرحه کردهاند | |||||
ساحران هم سکر موسی داشتند | دار را دلدار میانگاشتند | |||||
جعفر طیار زان می بود مست | زان گرو میکرد بیخود پا و دست |