مثنوی معنوی/جواب گفتن ساحر مرده با فرزندان خود
ظاهر
گفتشان در خواب کای اولاد من | نیست ممکن ظاهر این را دم زدن | |||||
فاش و مطلق گفتنم دستور نیست | لیک راز از پیش چشمم دور نیست | |||||
لیک بنمایم نشانی با شما | تا شود پیدا شما را این خفا | |||||
نور چشمانم چو آنجا گه روید | از مقام خفتنش آگه شوید | |||||
آن زمان که خفته باشد آن حکیم | آن عصا را قصد کن بگذار بیم | |||||
گر بدزدی و توانی ساحرست | چارهی ساحر بر تو حاضرست | |||||
ور نتانی هان و هان آن ایزدیست | او رسول ذوالجلال و مهتدیست | |||||
گر جهان فرعون گیرد شرق و غرب | سرنگون آید خدا آنگاه حرب | |||||
این نشان راست دادم جان باب | بر نویس الله اعلم بالصواب | |||||
جان بابا چون بخسپد ساحری | سحر و مکرش را نباشد رهبری | |||||
چونک چوپان خفت گرگ آمن شود | چونک خفت آن جهد او ساکن شود | |||||
لیک حیوانی که چوپانش خداست | گرگ را آنجا امید و ره کجاست | |||||
جادوی که حق کند حقست و راست | جادوی خواندن مر آن حق را خطاست | |||||
جان بابا این نشان قاطعست | گر بمیرد نیز حقش رافعست |