مثنوی معنوی/جواب گفتن امیر مر آن شفیعان را
ظاهر
میر گفت او کیست کو سنگی زند | بر سبوی ما سبو را بشکند | |||||
چون گذر سازد ز کویم شیر نر | ترس ترسان بگذرد با صد حذر | |||||
بندهی ما را چرا آزرد دل | کرد ما را پیش مهمانان خجل | |||||
شربتی که به ز خون اوست ریخت | این زمان همچون زنان از ما گریخت | |||||
لیک جان از دست من او کی برد | گیر همچون مرغ بالا بر پرد | |||||
تیر قهر خویش بر پرش زنم | پر و بال مردریگش بر کنم | |||||
گر رود در سنگ سخت از کوششم | از دل سنگش کنون بیرون کشم | |||||
من برانم بر تن او ضربتی | که بود قوادکان را عبرتی | |||||
با همه سالوس با ما نیز هم | داد او و صد چو او این دم دهم | |||||
خشم خونخوارش شده بد سرکشی | از دهانش می بر آمد آتشی |