مثنوی معنوی/جواب دادن قاضی صوفی را ۱
ظاهر
گفت قاضی گر نبودی امر مر | ور نبودی خوب و زشت و سنگ و در | |||||
ور نبودی نفس و شیطان و هوا | ور نبودی زخم و چالیش و وغا | |||||
پس به چه نام و لقب خواندی ملک | بندگان خویش را ای منهتک | |||||
چون بگفتی ای صبور و ای حلیم | چون بگفتی ای شجاع و ای حکیم | |||||
صابرین و صادقین و منفقین | چون بدی بی رهزن و دیو لعین | |||||
رستم و حمزه و مخنث یک بدی | علم و حکمت باطل و مندک بدی | |||||
علم و حکمت بهر راه و بیرهیست | چون همه ره باشد آن حکمت تهیست | |||||
بهر این دکان طبع شورهآب | هر دو عالم را روا داری خراب | |||||
من همیدانم که تو پاکی نه خام | وین سالت هست از بهر عوام | |||||
جور دوران و هر آن رنجی که هست | سهلتر از بعد حق و غفلتست | |||||
زآنک اینها بگذرند آن نگذرد | دولت آن دارد که جان آگه برد |