مثنوی معنوی/جواب خروس سگ را
ظاهر
پس خروسش گفت تن زن غم مخور | که خدا بدهد عوض زینت دگر | |||||
اسپ این خواجه سقط خواهد شدن | روز فردا سیر خور کم کن حزن | |||||
مر سگان را عید باشد مرگ اسپ | روزی وافر بود بی جهد و کسپ | |||||
اسپ را بفروخت چون بشنید مرد | پیش سگ شد آن خروسش رویزرد | |||||
روز دیگر همچنان نان را ربود | آن خروس و سگ برو لب بر گشود | |||||
کای خروس عشوهده چند این دروغ | ظالمی و کاذبی و بی فروغ | |||||
اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست | کور اخترگوی و محرومی ز راست | |||||
گفت او را آن خروس با خبر | که سقط شد اسپ او جای دگر | |||||
اسپ را بفروخت و جست او از زیان | آن زیان انداخت او بر دیگران | |||||
لیک فردا استرش گردد سقط | مر سگان را باشد آن نعمت فقط | |||||
زود استر را فروشید آن حریص | یافت از غم وز زیان آن دم محیص | |||||
روز ثالث گفت سگ با آن خروس | ای امیر کاذبان با طبل و کوس | |||||
گفت او بفروخت استر را شتاب | گفت فردایش غلام آید مصاب | |||||
چون غلام او بمیرد نانها | بر سگ و خواهنده ریزند اقربا | |||||
این شنید و آن غلامش را فروخت | رست از خسران و رخ را بر فروخت | |||||
شکرها میکرد و شادیها که من | رستم از سه واقعه اندر زمن | |||||
تا زبان مرغ و سگ آموختم | دیدهی س القضا را دوختم | |||||
روز دیگر آن سگ محروم گفت | کای خروس ژاژخا کو طاق و جفت |