مثنوی معنوی/تملق کردن دیوانه جالینوس را و ترسیدن جالینوس
ظاهر
گفت جالینوس با اصحاب خود | مر مرا تا آن فلان دارو دهد | |||||
پس بدو گفت آن یکی ای ذو فنون | این دوا خواهند از بهر جنون | |||||
دور از عقل تو این دیگر مگو | گفت در من کرد یک دیوانه رو | |||||
ساعتی در روی من خوش بنگرید | چشمکم زد آستین من درید | |||||
گرنه جنسیت بدی در من ازو | کی رخ آوردی به من آن زشترو | |||||
گر ندیدی جنس خود کی آمدی | کی بغیر جنس خود را بر زدی | |||||
چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک | در میانشان هست قدر مشترک | |||||
کی پرد مرغی مگر با جنس خود | صحبت ناجنس گورست و لحد |