پرش به محتوا

مثنوی معنوی/تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغامبر امت

از ویکی‌نبشته
دفتر پنجم مثنوی از مولوی
(تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغامبر امت را کی ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حق‌الف ندارند چنانک طوطی با صورت آدمی الف ندارد کی ازو تلقین تواند گرفت حق تعالی شیخ را چون آیینه‌ای پیش مرید هم‌چو طوطی دارد و از پس آینه تلقین می‌کند لا تحرک به لسانک ان هو الا وحی یوحی اینست ابتدای مسله‌ی بی‌منتهی چنانک منقار جنبانیدن طوطی اندرون آینه کی خیالش می‌خوانی بی‌اختیار و تصرف اوست عکس خواندن طوطی برونی کی متعلمست نه عکس آن معلم کی پس آینه است و لیکن خواندن طوطی برونی تصرف آن معلم است پس این مثال آمد نه مثل)
  طوطیی در آینه می‌بیند او عکس خود را پیش او آورده رو  
  در پس آیینه آن استا نهان حرف می‌گوید ادیب خوش‌زبان  
  طوطیک پنداشته کین گفت پست گفتن طوطیست که اندر آینه‌ست  
  پس ز جنس خویش آموز سخن بی‌خبر از مکر آن گرگ کهن  
  از پس آیینه می‌آموزدش ورنه ناموزد جز از جنس خودش  
  گفت را آموخت زان مرد هنر لیک از معنی و سرش بی‌خبر  
  از بشر بگرفت منطق یک به یک از بشر جز این چه داند طوطیک  
  هم‌چنان در آینه‌ی جسم ولی خویش را بیند مردی ممتلی  
  از پس آیینه عقل کل را کی ببیند وقت گفت و ماجرا  
  او گمان دارد که می‌گوید بشر وان گر سرست و او زان بی‌خبر  
  حرف آموزد ولی سر قدیم او نداند طوطی است او نی ندیم  
  هم صفیر مرغ آموزند خلق کین سخن کار دهان افتاد و حلق  
  لیک از معنی مرغان بی‌خبر جز سلیمان قرانی خوش‌نظر  
  حرف درویشان بسی آموختند منبر و محفل بدان افروختند  
  یا به جز آن حرفشان روزی نبود یا در آخر رحمت آمد ره نمود