مثنوی معنوی/تفسیر یا جبال اوبی معه والطیر
ظاهر
روی داود از فرش تابان شده | کوهها اندر پیش نالان شده | |||||
کوه با داود گشته همرهی | هردو مطرب مست در عشق شهی | |||||
یا جبال اوبی امر آمده | هر دو همآواز و همپرده شده | |||||
گفت داودا تو هجرت دیدهای | بهر من از همدمان ببریدهای | |||||
ای غریب فرد بی مونس شده | آتش شوق از دلت شعله زده | |||||
مطربان خواهی و قوال و ندیم | کوهها را پیشت آرد آن قدیم | |||||
مطرب و قوال و سرنایی کند | که به پیشت بادپیمایی کند | |||||
تا بدانی ناله چون که را رواست | بی لب و دندان ولی را نالههاست | |||||
نغمهی اجزای آن صافیجسد | هر دمی در گوش حسش میرسد | |||||
همنشینان نشنوند او بشنود | ای خنک جان کو به غیبش بگرود | |||||
بنگرد در نفس خود صد گفت و گو | همنشین او نبرده هیچ بو | |||||
صد سال و صد جواب اندر دلت | میرسد از لامکان تا منزلت | |||||
بشنوی تو نشنود زان گوشها | گر به نزدیک تو آرد گوش را | |||||
گیرم ای کر خود تو آن را نشنوی | چون مثالش دیدهای چون نگروی |