مثنوی معنوی/تفسیر یا ایها المزمل
ظاهر
خواند مزمل نبی را زین سبب | که برون آ از گلیم ای بوالهرب | |||||
سر مکش اندر گلیم و رو مپوش | که جهان جسمیست سرگردان تو هوش | |||||
هین مشو پنهان ز ننگ مدعی | که تو داری شمع وحی شعشعی | |||||
هین قم اللیل که شمعی ای همام | شمع اندر شب بود اندر قیام | |||||
بیفروغت روز روشن هم شبست | بیپناهت شیر اسیر ارنبست | |||||
باش کشتیبان درین بحر صفا | که تو نوح ثانیی ای مصطفی | |||||
ره شناسی میبباید با لباب | هر رهی را خاصه اندر راه آب | |||||
خیز بنگر کاروان رهزده | هر طرف غولیست کشتیبان شده | |||||
خضر وقتی غوث هر کشتی توی | همچو روحالله مکن تنها روی | |||||
پیش این جمعی چو شمع آسمان | انقطاع و خلوت آری را بمان | |||||
وقت خلوت نیست اندر جمع آی | ای هدی چون کوه قاف و تو همای | |||||
بدر بر صدر فلک شد شب روان | سیر را نگذارد از بانگ سگان | |||||
طاعنان همچون سگان بر بدر تو | بانگ میدارند سوی صدر تو | |||||
این سگان کرند از امر انصتوا | از سفه و عوع کنان بر بدر تو | |||||
هین بمگذار ای شفا رنجور را | تو ز خشم کر عصای کور را | |||||
نه تو گفتی قاید اعمی به راه | صد ثواب و اجر یابد از اله | |||||
هر که او چل گام کوری را کشد | گشت آمرزیده و یابد رشد | |||||
پس بکش تو زین جهان بیقرار | جوق کوران را قطار اندر قطار | |||||
کار هادی این بود تو هادیی | ماتم آخر زمان را شادیی | |||||
هین روان کن ای امام المتقین | این خیالاندیشگان را تا یقین | |||||
هر که در مکر تو دارد دل گرو | گردنش را من زنم تو شاد رو | |||||
بر سر کوریش کوریها نهم | او شکر پندارد و زهرش دهم | |||||
عقلها از نور من افروختند | مکرها از مکر من آموختند | |||||
چیست خود آلاجق آن ترکمان | پیش پای نره پیلان جهان | |||||
آن چراغ او به پیش صرصرم | خود چه باشد ای مهین پیغامبرم | |||||
خیز در دم تو بصور سهمناک | تا هزاران مرده بر روید ز خاک | |||||
چون تو اسرافیل وقتی راستخیز | رستخیزی ساز پیش از رستخیز | |||||
هر که گوید کو قیامت ای صنم | خویش بنما که قیامت نک منم | |||||
در نگر ای سایل محنتزده | زین قیامت صد جهان افزون شده | |||||
ور نباشد اهل این ذکر و قنوت | پس جواب الاحمق ای سلطان سکوت | |||||
ز آسمان حق سکوت آید جواب | چون بود جانا دعا نامستجاب | |||||
ای دریغا وقت خرمنگاه شد | لیک روز از بخت ما بیگاه شد | |||||
وقت تنگست و فراخی این کلام | تنگ میآید برو عمر دوام | |||||
نیزهبازی اندرین کوههای تنگ | نیزهبازان را همی آرد به تنگ | |||||
وقت تنگ و خاطر و فهم عوام | تنگتر صد ره ز وقت است ای غلام | |||||
چون جواب احمق آمد خامشی | این درازی در سخن چون میکشی | |||||
از کمال رحمت و موج کرم | میدهد هر شوره را باران و نم |