مثنوی معنوی/تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک
ظاهر
تو خلیل وقتی ای خورشیدهش | این چهار اطیار رهزن را بکش | |||||
زانک هر مرغی ازینها زاغوش | هست عقل عاقلان را دیدهکش | |||||
چار وصف تن چو مرغان خلیل | بسمل ایشان دهد جان را سبیل | |||||
ای خلیل اندر خلاص نیک و بد | سر ببرشان تا رهد پاها ز سد | |||||
کل توی و جملگان اجزای تو | بر گشا که هست پاشان پای تو | |||||
از تو عالم روح زاری میشود | پشت صد لشکر سواری میشود | |||||
زانک این تن شد مقام چار خو | نامشان شد چار مرغ فتنهجو | |||||
خلق را گر زندگی خواهی ابد | سر ببر زین چار مرغ شوم بد | |||||
بازشان زنده کن از نوعی دگر | که نباشد بعد از آن زیشان ضرر | |||||
چار مرغ معنوی راهزن | کردهاند اندر دل خلقان وطن | |||||
چون امیر جمله دلهای سوی | اندرین دور ای خلیفهی حق توی | |||||
سر ببر این چار مرغ زنده را | سر مدی کن خلق ناپاینده را | |||||
بط و طاوسست و زاغست و خروس | این مثال چار خلق اندر نفوس | |||||
بط حرصست و خروس آن شهوتست | جاه چون طاوس و زاغ امنیتست | |||||
منیتش آن که بود اومیدساز | طامع تابید یا عمر دراز | |||||
بط حرص آمد که نولش در زمین | در تر و در خشک میجوید دفین | |||||
یک زمان نبود معطل آن گلو | نشنود از حکم جز امر کلوا | |||||
همچو یغماجیست خانه میکند | زود زود انبان خود پر میکند | |||||
اندر انبان میفشارد نیک و بد | دانههای در و حبات نخود | |||||
تا مبادا یاغیی آید دگر | میفشارد در جوال او خشک و تر | |||||
وقت تنگ و فرصت اندک او مخوف | در بغل زد هر چه زودتر بیوقوف | |||||
لیک ممن ز اعتماد آن حیات | میکند غارت به مهل و با انات | |||||
آمنست از فوت و از یاغی که او | میشناسد قهر شه را بر عدو | |||||
آمنست از خواجهتاشان دگر | که بیایندش مزاحم صرفهبر | |||||
عدل شه را دید در ضبط حشم | که نیارد کرد کس بر کس ستم | |||||
لاجرم نشتابد و ساکن بود | از فوات حظ خود آمن بود | |||||
بس تانی دارد و صبر و شکیب | چشمسیر و مثرست و پاکجیب | |||||
کین تانی پرتو رحمان بود | وان شتاب از هزهی شیطان بود | |||||
زانک شیطانش بترساند ز فقر | بارگیر صبر را بکشد به عقر | |||||
از نبی بشنو که شیطان در وعید | میکند تهدیدت از فقر شدید | |||||
تا خوری زشت و بری زشت و شتاب | نی مروت نیتانی نی ثواب | |||||
لاجرم کافر خورد در هفت بطن | دین و دل باریک و لاغر زفت بطن |