مثنوی معنوی/تعجیل فرمودن پادشاه ایاز را
ظاهر
| گفت ای شه جملگی فرمان تراست | با وجود آفتاب اختر فناست | |||||
| زهره کی بود یا عطارد یا شهاب | کو برون آید به پیش آفتاب | |||||
| گر ز دلق و پوستین بگذشتمی | کی چنین تخم ملامت کشتمی | |||||
| قفل کردن بر در حجره چه بود | در میان صد خیالیی حسود | |||||
| دست در کرده درون آب جو | هر یکی زیشان کلوخ خشکجو | |||||
| پس کلوخ خشک در جو کی بود | ماهیی با آب عاصی کی شود | |||||
| بر من مسکین جفا دارند ظن | که وفا را شرم میآید ز من | |||||
| گر نبودی زحمت نامحرمی | چند حرفی از وفا واگفتمی | |||||
| چون جهانی شبهت و اشکالجوست | حرف میرانیم ما بیرون پوست | |||||
| گر تو خود را بشکنی مغزی شوی | داستان مغز نغزی بشنوی | |||||
| جوز را در پوستها آوازهاست | مغز و روغن را خود آوازی کجاست | |||||
| دارد آوازی نه اندر خورد گوش | هست آوازش نهان در گوش نوش | |||||
| گرنه خوشآوازی مغزی بود | ژغژغ آواز قشری کی شنود | |||||
| ژغژغ آن زان تحمل میکنی | تا که خاموشانه بر مغزی زنی | |||||
| چند گاهی بیلب و بیگوش شو | وانگهان چون لب حریف نوش شو | |||||
| چند گفتی نظم و نثر و راز فاش | خواجه یک روز امتحان کن گنگ باش | |||||