مثنوی معنوی/تصدیق کردن استر جوابهای شتر را و اقرار کردن
ظاهر
گفت استر راست گفتی ای شتر | این بگفت و چشم کرد از اشک پر | |||||
ساعتی بگریست و در پایش فتاد | گفت ای بگزیدهی رب العباد | |||||
چه زیان دارد گر از فرخندگی | در پذیری تو مرا دربندگی | |||||
گفت چون اقرار کردی پیش من | رو که رستی تو ز آفات زمن | |||||
دادی انصاف و رهیدی از بلا | تو عدو بودی شدی ز اهل ولا | |||||
خوی بد در ذات تو اصلی نبود | کز بد اصلی نیاید جز جحود | |||||
آن بد عاریتی باشد که او | آرد اقرار و شود او توبهجو | |||||
همچو آدم زلتش عاریه بود | لاجرم اندر زمان توبه نمود | |||||
چونک اصلی بود جرم آن بلیس | ره نبودش جانب توبهی نفیس | |||||
رو که رستی از خود و از خوی بد | واز زبانهی نار و از دندان دد | |||||
رو که اکنون دست در دولت زدی | در فکندی خود به بخت سرمدی | |||||
ادخلی تو فی عبادی یافتی | ادخلی فی جنتی در بافتی | |||||
در عبادش راه کردی خویش را | رفتی اندر خلد از راه خفا | |||||
اهدنا گفتی صراط مستقیم | دست تو بگرفت و بردت تا نعیم | |||||
نار بودی نور گشتی ای عزیز | غوره بودی گشتی انگور و مویز | |||||
اختری بودی شدی تو آفتاب | شاد باشد الله اعلم بالصواب | |||||
ای ضیاء الحق حسامالدین بگیر | شهد خویش اندر فکن در حوض شیر | |||||
تا رهد آن شیر از تغییر طعم | یابد از بحر مزه تکثیر طعم | |||||
متصل گردد بدان بحر الست | چونک شد دریا ز هر تغییر رست | |||||
منفذی یابد در آن بحر عسل | آفتی را نبود اندر وی عمل | |||||
غرهای کن شیروار ای شیر حق | تا رود آن غره بر هفتم طبق | |||||
چه خبر جان ملول سیر را | کی شناسد موش غرهی شیر را | |||||
برنویس احولا خود با آب زر | بهر هر دریادلی نیکوگهر | |||||
آب نیلست این حدیث جانفزا | یا ربش در چشم قبطی خون نما |