مثنوی معنوی/بیان آنک نحن قسمنا کی یکی را
ظاهر
گر بدش سستی نری خران | بود او را مردی پیغامبران | |||||
ترک خشم و شهوت و حرصآوری | هست مردی و رگ پیغامبری | |||||
نری خر گو مباش اندر رگش | حق همی خواند الغ بگلربگش | |||||
مردهای باشم به من حق بنگرد | به از آن زنده که باشد دور و رد | |||||
مغز مردی این شناس و پوست آن | آن برد دوزخ برد این در جنان | |||||
حفت الجنه مکاره را رسید | حفت النار از هوا آمد پدید | |||||
ای ایاز شیر نر دیوکش | مردی خر کم فزون مردی هش | |||||
آنچ چندین صدر ادراکش نکرد | لعب کودک بود پیشت اینت مرد | |||||
ای به دیده لذت امر مرا | جان سپرده بهر امرم در وفا | |||||
داستان ذوق امر و چاشنیش | بشنو اکنون در بیان معنویش |