مثنوی معنوی/بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کلست
ظاهر
کل عالم صورت عقل کلست | کوست بابای هر آنک اهل قل است | |||||
چون کسی با عقل کل کفران فزود | صورت کل پیش او هم سگ نمود | |||||
صلح کن با این پدر عاقی بهل | تا که فرش زر نماید آب و گل | |||||
پس قیامت نقد حال تو بود | پیش تو چرخ و زمین مبدل شود | |||||
من که صلحم دایما با این پدر | این جهان چون جنتستم در نظر | |||||
هر زمان نو صورتی و نو جمال | تا ز نو دیدن فرو میرد ملال | |||||
من همیبینم جهان را پر نعیم | آبها از چشمهها جوشان مقیم | |||||
بانگ آبش میرسد در گوش من | مست میگردد ضمیر و هوش من | |||||
شاخهها رقصان شده چون تایبان | برگها کفزن مثال مطربان | |||||
برق آیینهست لامع از نمد | گر نماید آینه تا چون بود | |||||
از هزاران مینگویم من یکی | ز آنک آکندست هر گوش از شکی | |||||
پیش وهم این گفت مژده دادنست | عقل گوید مژده چه نقد منست |