مثنوی معنوی/بیان آنک عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست
ظاهر
چارهی آن دل عطای مبدلیست | داد او را قابلیت شرط نیست | |||||
بلک شرط قابلیت داد اوست | داد لب و قابلیت هست پوست | |||||
اینک موسی را عصا ثعبان شود | همچو خورشیدی کفش رخشان شود | |||||
صد هزاران معجزات انبیا | که آن نگنجد در ضمیر و عقل ما | |||||
نیست از اسباب تصریف خداست | نیستها را قابلیت از کجاست | |||||
قابلی گر شرط فعل حق بدی | هیچ معدومی به هستی نامدی | |||||
سنتی بنهاد و اسباب و طرق | طالبان را زیر این ازرق تتق | |||||
بیشتر احوال بر سنت رود | گاه قدرت خارق سنت شود | |||||
سنت و عادت نهاده با مزه | باز کرده خرق عادت معجزه | |||||
بیسبب گر عز به ما موصول نیست | قدرت از عزل سبب معزول نیست | |||||
ای گرفتار سبب بیرون مپر | لیک عزل آن مسبب ظن مبر | |||||
هر چه خواهد آن مسبب آورد | قدرت مطلق سببها بر درد | |||||
لیک اغلب بر سبب راند نفاذ | تا بداند طالبی جستن مراد | |||||
چون سبب نبود چه ره جوید مرید | پس سبب در راه میباید بدید | |||||
این سببها بر نظرها پردههاست | که نه هر دیدار صنعش را سزاست | |||||
دیدهای باید سبب سوراخ کن | تا حجب را بر کند از بیخ و بن | |||||
تا مسبب بیند اندر لامکان | هرزه داند جهد و اکساب و دکان | |||||
از مسبب میرسد هر خیر و شر | نیست اسباب و وسایط ای پدر | |||||
جز خیالی منعقد بر شاهراه | تا بماند دور غفلت چند گاه |