مثنوی معنوی/بیان آنک حصول علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست کی افتادست به دست راهزن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بدگهر را علم و فن آموختن | دادن تیغی به دست راهزن | |||||
تیغ دادن در کف زنگی مست | به که آید علم ناکس را به دست | |||||
علم و مال و منصب و جاه و قران | فتنه آمد در کف بدگوهران | |||||
پس غزا زین فرض شد بر ممنان | تا ستانند از کف مجنون سنان | |||||
جان او مجنون تنش شمشیر او | واستان شمشیر را زان زشتخو | |||||
آنچ منصب میکند با جاهلان | از فضیحت کی کند صد ارسلان | |||||
عیب او مخفیست چون آلت بیافت | مارش از سوراخ بر صحرا شتافت | |||||
جمله صحرا مار و کزدم پر شود | چونک جاهل شاه حکم مر شود | |||||
مال و منصب ناکسی که آرد به دست | طالب رسوایی خویش او شدست | |||||
یا کند بخل و عطاها کم دهد | یا سخا آرد بنا موضع نهد | |||||
شاه را در خانهی بیذق نهد | این چنین باشد عطا که احمق دهد | |||||
حکم چون در دست گمراهی فتاد | جاه پندارید در چاهی فتاد | |||||
راه نمیداند قلاووزی کند | جان زشت او جهانسوزی کند | |||||
طفل راه فقر چون پیری گرفت | پیروان را غول ادباری گرفت | |||||
که بیا تا ماه بنمایم ترا | ماه را هرگز ندید آن بیصفا | |||||
چون نمایی چون ندیدستی به عمر | عکس مه در آب هم ای خام غمر | |||||
احمقان سرور شدستند و ز بیم | عاقلان سرها کشیده در گلیم |