مثنوی معنوی/بیان آنک ایمان مقلد خوفست و رجا
ظاهر
داعی هر پیشه اومیدست و بوک | گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک | |||||
بامدادان چون سوی دکان رود | بر امید و بوک روزی میدود | |||||
بوک روزی نبودت چون میروی | خوف حرمان هست تو چونی قوی | |||||
خوف حرمان ازل در کسب لوت | چون نکردت سست اندر جست و جوت | |||||
گویی گرچه خوف حرمان هست پیش | هست اندر کاهلی این خوف بیش | |||||
هست در کوشش امیدم بیشتر | دارم اندر کاهلی افزون خطر | |||||
پس چرا در کار دین ای بدگمان | دامنت میگیرد این خوف زیان | |||||
یا ندیدی کاهل این بازار ما | در چه سودند انبیا و اولیا | |||||
زین دکان رفتن چه کانشان رو نمود | اندرین بازار چون بستند سود | |||||
آتش آن را رام چون خلخال شد | بحر آن را رام شد حمال شد | |||||
آهن آن را رام شد چون موم شد | باد آن را بنده و محکوم شد |