مثنوی معنوی/بقیهی قصهی اهل سبا و نصیحت و ارشاد سلیمان علیهالسلام
ظاهر
قصه گویم از سبا مشتاقوار | چون صبا آمد به سوی لالهزار | |||||
لاقت الاشباح یوم وصلها | عادت الاولاد صوب اصلها | |||||
امة العشق الخفی فی الامم | مثل جود حوله لوم السقم | |||||
ذلة الارواح من اشباحها | عزة الاشباح من ارواحها | |||||
ایها العشاق السقیا لکم | انتم الباقون و البقیالکم | |||||
ایها السالون قوموا واعشقوا | ذاک ریح یوسف فاستنشقوا | |||||
منطقالطیر سلیمانی بیا | بانگ هر مرغی که آید میسرا | |||||
چون به مرغانت فرستادست حق | لحن هر مرغی بدادستت سبق | |||||
مرغ جبری را زبان جبر گو | مرغ پر اشکسته را از صبر گو | |||||
مرغ صابر را تو خوش دار و معاف | مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف | |||||
مر کبوتر را حذر فرما ز باز | باز را از حلم گو و احتراز | |||||
وان خفاشی را که ماند او بینوا | میکنش با نور جفت و آشنا | |||||
کبک جنگی را بیاموزان تو صلح | مر خروسان را نما اشراط صبح | |||||
همچنان میرو ز هدهد تا عقاب | ره نما والله اعلم بالصواب |