مثنوی معنوی/باز تقریر ابلیس تلبیس خود را
ظاهر
گفت هر مردی که باشد بد گمان | نشنود او راست را با صد نشان | |||||
هر درونی که خیالاندیش شد | چون دلیل آری خیالش بیش شد | |||||
چون سخن در وی رود علت شود | تیغ غازی دزد را آلت شود | |||||
پس جواب او سکوتست و سکون | هست با ابله سخن گفتن جنون | |||||
تو ز من با حق چه نالی ای سلیم | تو بنال از شر آن نفس لیم | |||||
تو خوری حلوا ترا دنبل شود | تب بگیرد طبع تو مختل شود | |||||
بی گنه لعنت کنی ابلیس را | چون نبینی از خود آن تلبیس را | |||||
نیست از ابلیس از تست ای غوی | که چو روبه سوی دنبه میروی | |||||
چونک در سبزه ببینی دنبهها | دام باشد این ندانی تو چرا | |||||
زان ندانی کت ز دانش دور کرد | میل دنبه چشم و عقلت کور کرد | |||||
حبک الاشیاء یعمیک یصم | نفسک السودا جنت لا تختصم | |||||
تو گنه بر من منه کژ کژ مبین | من ز بد بیزارم و از حرص و کین | |||||
من بدی کردم پشیمانم هنوز | انتظارم تا دیم گردد تموز | |||||
متهم گشتم میان خلق من | فعل خود بر من نهد هر مرد و زن | |||||
گرگ بیچاره اگرچه گرسنست | متهم باشد که او در طنطنهست | |||||
از ضعیفی چون نتواند راه رفت | خلق گوید تخمه است از لوت زفت |