مثنوی معنوی/باز الحاح کردن معاویه ابلیس را
ظاهر
گفت غیر راستی نرهاندت | داد سوی راستی میخواندت | |||||
راست گو تا وا رهی از چنگ من | مکر ننشاند غبار جنگ من | |||||
گفت چون دانی دروغ و راست را | ای خیال اندیش پر اندیشهها | |||||
گفت پیغامبر نشانی داده است | قلب و نیکو را محک بنهاده است | |||||
گفته است الکذب ریب فی القلوب | گفت الصدق طمانین طروب | |||||
دل نیارامد ز گفتار دروغ | آب و روغن هیچ نفروزد فروغ | |||||
در حدیث راست آرام دلست | راستیها دانهی دام دلست | |||||
دل مگر رنجور باشد بد دهان | که نداند چاشنی این و آن | |||||
چون شود از رنج و علت دل سلیم | طعم کذب و راست را باشد علیم | |||||
حرص آدم چون سوی گندم فزود | از دل آدم سلیمی را ربود | |||||
پس دروغ و عشوهات را گوش کرد | غره گشت و زهر قاتل نوش کرد | |||||
کزدم از گندم ندانست آن نفس | میپرد تمییز از مست هوس | |||||
خلق مست آرزواند و هوا | زان پذیرااند دستان ترا | |||||
هر که خود را از هوا خو باز کرد | چشم خود را آشنای راز کرد |