مثنوی معنوی/بازگشتن نمامان از حجرهی ایاز
ظاهر
شاه قاصد گفت هین احوال چیست | که بغلتان از زر و همیان تهیست | |||||
ور نهان کردید دینار و تسو | فر شادی در رخ و رخسار کو | |||||
گرچه پنهان بیخ هر بیخ آورست | برگ سیماهم وجوهم اخضرست | |||||
آنچ خورد آن بیخ از زهر و ز قند | نک منادی میکند شاخ بلند | |||||
بیخ اگر بیبرگ و از مایه تهیست | برگهای سبز اندر شاخ چیست | |||||
بر زبان بیخ گل مهری نهد | شاخ دست و پا گواهی میدهد | |||||
آن امینان جمله در عذر آمدند | همچو سایه پیش مه ساجد شدند | |||||
عذر آن گرمی و لاف و ما و من | پیش شه رفتند با تیغ و کفن | |||||
از خجالت جمله انگشتان گزان | هر یکی میگفت کای شاه جهان | |||||
گر بریزی خون حلالستت حلال | ور ببخشی هست انعام و نوال | |||||
کردهایم آنها که از ما میسزید | تا چه فرمایی تو ای شاه مجید | |||||
گر ببخشی جرم ما ای دلفروز | شب شبیها کرده باشد روز روز | |||||
گر ببخشی یافت نومیدی گشاد | ورنه صد چون ما فدای شاه باد | |||||
گفت شه نه این نواز و این گداز | من نخواهم کرد هست آن ایاز |