مثنوی معنوی/امتحان کردن مصطفی علیهالسلام عایشه را رضی الله عنها
ظاهر
گفت پیغامبر برای امتحان | او نمیبیند ترا کم شو نهان | |||||
کرد اشارت عایشه با دستها | او نبیند من همیبینم ورا | |||||
غیرت عقل است بر خوبی روح | پر ز تشبیهات و تمثیل این نصوح | |||||
با چنین پنهانیی کین روح راست | عقل بر وی این چنین رشکین چراست | |||||
از که پنهان میکنی ای رشکخو | آنک پوشیدست نورش روی او | |||||
میرود بیرویپوش این آفتاب | فرط نور اوست رویش را نقاب | |||||
از که پنهان میکنی ای رشکور | که آفتاب از وی نمیبیند اثر | |||||
رشک از آن افزونترست اندر تنم | کز خودش خواهم که هم پنهان کنم | |||||
ز آتش رشک گران آهنگ من | با دو چشم و گوش خود در جنگ من | |||||
چون چنین رشکیستت ای جان و دل | پس دهان بر بند و گفتن را بهل | |||||
ترسم ار خامش کنم آن آفتاب | از سوی دیگر بدراند حجاب | |||||
در خموشی گفت ما اظهر شود | که ز منع آن میل افزونتر شود | |||||
گر بغرد بحر غرهش کف شود | جوش احببت بان اعرف شود | |||||
حرف گفتن بستن آن روزنست | عین اظهار سخن پوشیدنست | |||||
بلبلانه نعره زن در روی گل | تا کنی مشغولشان از بوی گل | |||||
تا به قل مغشول گردد گوششان | سوی روی گل نپرد هوششان | |||||
پیش این خورشید کو بس روشنیست | در حقیقت هر دلیلی رهزنیست |