مثنوی معنوی/اقتدا کردن قوم از پس دقوقی
ظاهر
پیش در شد آن دقوقی در نماز | قوم همچون اطلس آمد او طراز | |||||
اقتدا کردند آن شاهان قطار | در پی آن مقتدای نامدار | |||||
چونک با تکبیرها مقرون شدند | همچو قربان از جهان بیرون شدند | |||||
معنی تکبیر اینست ای امام | کای خدا پیش تو ما قربان شدیم | |||||
وقت ذبح الله اکبر میکنی | همچنین در ذبح نفس کشتنی | |||||
تن چو اسمعیل و جان همچون خلیل | کرد جان تکبیر بر جسم نبیل | |||||
گشت کشته تن ز شهوتها و آز | شد به بسم الله بسمل در نماز | |||||
چون قیامت پیش حق صفها زده | در حساب و در مناجات آمده | |||||
ایستاده پیش یزدان اشکریز | بر مثال راستخیز رستخیز | |||||
حق همیگوید چه آوردی مرا | اندرین مهلت که دادم من ترا | |||||
عمر خود را در چه پایان بردهای | قوت و قوت در چه فانی کردهای | |||||
گوهر دیده کجا فرسودهای | پنج حس را در کجا پالودهای | |||||
چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرش | خرج کردی چه خریدی تو ز فرش | |||||
دست و پا دادمت چون بیل و کلند | من ببخشیدم ز خود آن کی شدند | |||||
همچنین پیغامهای دردگین | صد هزاران آید از حضرت چنین | |||||
در قیام این کفتها دارد رجوع | وز خجالت شد دوتا او در رکوع | |||||
قوت استادن از خجلت نماند | در رکوع از شرم تسبیحی بخواند | |||||
باز فرمان میرسد بردار سر | از رکوع و پاسخ حق بر شمر | |||||
سر بر آرد از رکوع آن شرمسار | باز اندر رو فتد آن خامکار | |||||
باز فرمان آیدش بردار سر | از سجود و وا ده از کرده خبر | |||||
سر بر آرد او دگر ره شرمسار | اندر افتد باز در رو همچو مار | |||||
باز گوید سر بر آر و باز گو | که بخواهم جست از تو مو بمو | |||||
قوت پا ایستادن نبودش | که خطاب هیبتی بر جان زدش | |||||
پس نشیند قعده زان بار گران | حضرتش گوید سخن گو با بیان | |||||
نعمتت دادم بگو شکرت چه بود | دادمت سرمایه هین بنمای سود | |||||
رو بدست راست آرد در سلام | سوی جان انبیا و آن کرام | |||||
یعنی ای شاهان شفاعت کین لیم | سخت در گل ماندش پای و گلیم |